کد مطلب:225270 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:264

بیان بیرون شدن مأمون و حضرت امام رضا از مرو و رسیدن نامه ی حسن به سهل
یاسر می گوید فضل از خدمت امام رضا علیه السلام بیرون شد و مأمون از شهر مرو بیرون رفت و ما در خدمت حضرت رضا سلام الله علیه بیرون رفتیم و چون روزی چند برگذشت و ما در یكی از منازل عرض راه فرود آمدیم نامه ای از حسن بن سهل برای برادرش فضل آوردند در آن نامه نوشته بود من در تحویل این در حساب نجوم نظر كرده ام و از قواعد نجومی یافته ام كه تو در فلان ماه روز چهارشنبه چندم ماه از حرارت آهن و حرارت آتش خواهی چشید پس چنان می بینم كه تو و امام رضا علیه السلام و امیرالمؤمنین در آن روز به گرمابه شوید و در گرمابه حجامت كنید تا خون تو بر بدنت ریخته شود تا این نحوست آن روز از تو بگذرد. چون فضل بخواند آن نوشته را برای مأمون بفرستاد و خواستار شد كه به صوابدید حسن رفتار نماید و با او به حمام اندر شود و از حضرت ابی الحسن علیه السلام نیز آن مسئلت را بنمود.

مأمون رقعه ای در این باب به حضرت رضا علیه السلام معروض داشت و ملتمس گردید



[ صفحه 99]



امام علیه السلام در جواب نوشت «لست بداخل غدا الحمام و لا أری لك یا امیرالمؤمنین ان تدخل الحمام غدا و لا اری للفضل ان یدخل الحمام غدا» من فردا به حمام اندر نمی شوم و برای تو ای امیرالمؤمنین صلاح نمی بینم كه فردا داخل حمام شوی و برای فضل نیز روا نمی دارم كه فردا داخل حمام شود. مأمون چون بخواند دیگر باره رقعه ای در آن التماس به عرض رسانید.

و حضرت ابوالحسن در جواب مرقوم فرمود من فردا داخل شونده به حمام نیستم «فانی رأیت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فی النوم فی هذه اللیلة یقول لی یا علی لا تدخل الحمام غدا» همانا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در خواب دیدم در این شب كه با من فرمود ای علی داخل حمام مشو فردا «فلا اری لك یا امیرالمؤمنین و لا للفضل ان تدخل الحمام غدا» نه برای تو ای امیرالمؤمنین و نه برای فضل روا می دانم كه فردا به حمام شوید.

این هنگام مأمون در جواب آن حضرت نوشت به صداقت فرمودی ای سید من و به صدق فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله و من فردا داخل حمام نمی شوم اما فضل به كار و كردار خودش اعلم است.

راقم حروف گوید غریب این است كه در اغلب تواریخ می نویسند فضل ابن سهل به مذهب تشیع بود اگر به حقیقت شیعگی می داشت چگونه نسبت به آن حضرت به این گونه اطوار رفتار می نمود و چگونه بر خلاف امر آن حضرت به حمام می رفت و به قول برادرش حسن كه در علم نجوم مهارت داشت رفتار می كرد و سزای خود را می دید.

یدبر بالنجوم و لیس یدری

و رب النجم یفعل ما یرید



از این پیش در ذیل حال جعفر برمكی به این شعر و تفصیل منجم و اسطرلاب اشارت رفت چه بسیار ستاره شماران از اقتران كوكبی با كوكبی استنباطی كردند و حكمی راندند و غیر از آن بود كه حكم كردند چه از دیگران اقترانات و تأثیرات بی خبر بودند لكن امام بر همه چیز عالم است.



[ صفحه 100]



بیان رفتن فضل بن سهل ذوالریاستین به حمام و كشته شدن او

یاسر خادم گوید آن روز را به شب آوردیم و آفتاب عالم تاب بر چهره نقاب افكند امام رضا علیه السلام با ما فرمود بگوئید «نعوذ بالله من شر ما ینزل فی هذه اللیلة» پناه به خدای از شر آنچه در این شب نازل می شود پس ما همواره این استعاذه را می نمودیم و چون امام رضا صلوات الله علیه نماز صبح را بگذاشت با ما فرمود بگوئید پناه می بریم به خدای از شر آنچه در این روز نازل می شود و ما یكسره می گفتیم و چون نزدیك به طلوع آفتاب رسید آن حضرت فرمود بر این بام برآی و گوش بسپار آیا چیزی می شنوی چون صعود دادم صدای ضجه و نحیب و غوغا و فریاد و ناله و نفیر بشنیدم و همی آن بانگ و ضجه فزونی می گرفت.

در این اثنا دیدیم مأمون از همان در كه از سرای او به سرای حضرت ابی الحسن راه داشت اندر آمد و همی گفت ای سید من خداوند تو را در مصیبت فضل اجر بدهد همانا به حمام درآمد در آن حال گروهی با شمشیرهای آخته بر وی تاخته او را بكشتند و از آن كسان كه داخل حمام شده بودند و بر وی بتاختند و سه نفر بودند و یك تن از ایشان پسر خاله ی فضل بود و او را ذوالقلمین و بقولی ذوالعلمین می خواندند مأخوذ داشتند.

و از آن طرف چون خبر قتل فضل منتشر شد سرهنگان و لشكریان و كسانی كه از جمله رجال فضل بودند برآشفتند و غوغا برآوردند و گفتند مأمون بر وی حیلت ورزید و غفلة و خیلة او را بكشت و ما البته خون فضل را از مأمون می جوئیم مأمون چون این حال انقلاب را بدید به حضرت رضا علیه السلام عرض كرد یا سیدی روا می داری به سوی این جماعت بیرون شوی و ایشان را متفرق فرمائی فرمود آری. یاسر می گوید آن حضرت برنشست و مرا فرمود تا سوار شدم و چون از در سرا بیرون شدیم امام رضا علیه السلام به آن جماعت نظر كرد كه فراهم شده بودند و آتشی بیاورده تا در سرای مأمون را بسوزانند و بر وی بتازند آن حضرت صیحه بر آنان برزد و با



[ صفحه 101]



دست مبارك به ایشان اشارت فرمود پراكنده شوید پس متفرق شدند.

یاسر می گوید سوگند با خدای مردمان چنان روی به بازگشتن نهادند كه از كثرت شتاب پاره ای بر روی پاره ای می افتادند و آن حضرت به هیچ كس اشارت نمی فرمود مگر این كه می شتافت و می گذشت و هیچ كس در آنجا بر جای نایستاد.

راقم حروف گوید چون كسی تأمل نماید می داند اراده و احكام امام با حكم خداوند قهار یكسان است هر وقت حكمی و اشارتی از روی حكومت بفرماید هیچكس را نیروی تخلف نماند یعنی ارواح را تاب مخالفت نیست و اگر اندیشه ی مخالفت نمایند تباه می شوند و قدرت و قوت تخلف از ایشان مسلوب گردد چنان كه بر مردمان هوشیار و ناقدین آثار پوشیده نیست و شرح آن در مقامات خود مذكور است.

در عیون اخبار و بحارالانوار از محمد بن ابی عباد مروی است چون كار فضل بن سهل بدان جا كه باید رسید و مقتول گردید مأمون به حضرت امام رضا (ع) درآمد و همی بگریست و به آن حضرت عرض كرد یا اباالحسن این زمان وقت حاجتمندی من است به حضرت تو پس در كار مملكت و تدبیر ملك نظری فرمای و مرا اعانت كن امام رضا در جواب مأمون فرمود «علیك التدبیر یا امیرالمؤمنین و علینا الدعاء» ای امیرالمؤمنین بر تو است تدبیر كردن و بر ما می باشد دعا نمودن.

محمد می گوید چون مأمون بیرون رفت به حضرت رضا (ع) عرض كردم خداوندت عزت دهد از چه روی آنچه امیرالمؤمنین در حضرت تو عرض و درخواست نمود بتأخیر افكندی و ابا فرمودی یعنی استدعای او را در قبول امور مملكت و رعایت رعیت مقبول نداشتی فرمود «ویحك یا اباالحسن لست فی هذا الا فی مر شی ء» خوشا به حال تو من در این كار اندر نیستم یعنی تقدیر نشده است كه در هیچ چیزی از این امور دخالت نمایم و نوبت آن نرسیده است.

محمد می گوید آن حضرت مرا در حال اندوه نگریست یعنی اندوهناك بودم تا چرا آن حضرت از دخالت در امور ملك و خلافت امتناع ورزید با من فرمود «و مالك فی هذا لو آل الامر الی ما تقول و انت منی كما انت ما كانت نفقتك الا فی كمك و كنت



[ صفحه 102]



كواحد من الناس» ترا با این امور چكار است اگر امر خلافت و امارت به آن طور كه تو خواهانی برسد یعنی من متكفل امر خلافت شوم و تو در خدمت من چنان كه هستی باشی یعنی همین تقرب و محرمیت را كه اكنون داری داشته باشی نفقه و مخارج تو جز در آستین تو نخواهد بود و تو نیز مانند یك تن از مردمان می باشی.

مجلسی می فرماید كلام آن حضرت «ما كانت نفقتك الا فی كمك» كنایت از قلت مبلغ است به آن اندازه كه بتوان در آستین حمل كرد یا از حاضر بودن نفقه است كه در تحصیل آن رنج و تعبی نخواهد بود و معنی اول اظهر است.

راقم حروف گوید شاید معنی این باشد كه تو را این اندوه برای آن است كه گمان می بری اگر من در امر خلافت دخیل گردم تو را و امثال تو را كه از محارم و اصحاب مقرب من هستید وسعت و بضاعت كثیر و مشاغل خطیر نصیب می شود و حال این كه به خطا رفته اید چه اگر من داخل این امر شوم ذره ای از مراتب عدل و انصاف و اقتصاد تجاوز نخواهد شد و حق هیچ كس باطل و هیچ كس را از اندازه حق و مزدش افزون نخواهد رسید و در میان بندگان یزدان جز به مناسبت مراتب معنویه ی ایشان رفتار نخواهد شد و ملاحظه ی شخص و قرابت و تقرب در میان نخواهد بود و تو به اندازه ی حق خودت بهره و اجرت خواهی داشت و چنان كه كاركنان را چون كار به انجام رسد و روز به پایان رود مزد در آستین است و تعطیلی در آن روا نیست تو را و امثال تو را حال بر این منوال خواهد بود و در پرداخت حقوق تأملی و حیف و میلی نخواهد رفت و به وصول چنان اطمینان خواهد بود كه گوئی در آستین اندر داری و البته چنین روزگار بر شماها خوشگوار نیست شاید حالا برای شما بهتر و وسیع تر باشد و چون نمی دانی خواهانی و شاید اگر دریابی پشیمانی.

ابن باویه در عیون اخبار می فرماید چون خبر خلیفتی ابراهیم بن مهدی به مأمون پیوست بدانست كه فضل بن سهل او را به خطا افكنده و آن امر را بر وی مكتوم داشته و بیرون از صواب بدو اشارت كرده است و در ولایت عهد امام رضا (ع) نیز كه نخست اشارت كرد با مأمون حیلت ورزیده است و بنی عباس را بر وی



[ صفحه 103]



بشورانیده لاجرم از مرو به آهنگ عراق بیرون شد و با فضل بن سهل به حیلت و خدیعت بگذرانید تا گاهی كه غالب خالوی مأمون در حمام سرخس در شهر شعبان سال دویست و سیم مغافصة او را بكشت و از آن پس در كار شهادت امام رضا (ع) به چاره جوئی و حیلت درآمد.

طبری و ابن اثیر در تاریخ خود می نویسند از آن پس مأمون از مرو بكوچید و راه بگذرانید تا به سرخس رسید در آن جا جماعتی در حمام بر فضل بتاختند و او را بكشتند و قتل دو شب از شهر شعبان سال دویست و دوم روی داد پس قاتلین را بگرفتند و به جمله از حشم مأمون و چهار تن بودند یكی غالب مسعودی و به قولی سعودی سیاه و دیگر قسطنطین رومی و دیگر فرج دیلمی و دیگر موفق صقلبی و در این روز شصثت سال از عمر فضل بن سهل برگذشته بود و از نخست جماعت قتله را فرا كرده بودند مأمون مقرر داشت كه هر كسی ایشان را بگیرد و بیاورد ده هزار دینار عطا یابد عباس بن میثم دینوری بكوشید تا ایشان را گرفتار كرده به حضور مأمون درآورد ایشان با مأمون گفتند تو خود ما را به قتل فضل بفرمودی مأمون گفت من خود می دانستم در جواب من به این بهانه متمسك می شوید هر چند گفتند از خدای بترس و بی گناه خون ما را مریز بجائی نرسید و بفرمود گردن هر چهار تن را بزدند.

و بعضی گفته اند چون فضل كه خود نیز از علم نجوم با مهارت بود در حمام سرخس برفت و در حجامت بنشست و خون بر بدنش بریخت و نحوست وقت را از خود مرتفع شمرد و بناگاه آن چهار تن با شمشیرهای كشیده به حمام بتاختند و او را بكشتند و بگریختند.

و مأمون بشنید و مضطرب گردید و در طلب آنها بفرستاد و جمله را بگرفتند و به خدمت وی درآوردند و مأمون ایشان را در مقام پرسش درآورد و بعضی از ایشان گفتند علی بن ابی سعید پسر خواهر فضل محرك ایشان شد و به قتل فضل برانگیخت و برخی منكر این معنی شدند و مأمون همه را بكشت از آن پس عبدالعزیز بن



[ صفحه 104]



عمران و علی و موسی و خلف را فرمان كرد تا برفتند و بیاوردند و از قتل فضل از ایشان بپرسید جملگی منكر شدند كه به هیچ وجه در این قضیه عالم به عملی باشند مأمون از ایشان نپذیرفت و هر چهار تن را بكشت و سرهای ایشان را برای حسن بن سهل بفرستاد و او را از آن مصیبت و اندوهی كه در قتل فضل بر وی وارد شده آگاهی داد و باز نمود كه بعد از فضل تمام مشاغل و مناصب و مراتب و اختبارات تامه ی او را به عهده ی وی برقرار داشته است و این خبر در شهر رمضان به حسن رسید.

ابن خلكان در وفیات الاعیان نوشته است چون كار فضل بر مأمون سنگین گردید خالوی خود غالب سعودی اسود برادر مراجل را پوشیده به قتل فضل امر كرد غالب با جماعتی در حمام سرخس بر وی بتاختند و او را مغافصة به قتل رسانیدند و این حكایت روز پنجشنبه دوم شهر شعبان سال دویست و دوم و به قولی دویست و سوم اتفاق افتاد و در این وقت چهل و هشت سال و به قولی چهل و یك سال و پنجاه از عمر او سپری گشته بود و به قولی در روز جمعه دو شب از شهر شعبان سال دویست و دوم برگذشته به قتل رسید و پدرش سهل نیز در همین سال بعد از قتل پسرش به اندك مدتی وفات كرد اما مادرش تا هنگام عروسی دخترش بوران با مأمون زنده بماند و در این وقت حسن بن سهل در واسط جای داشت و با اصحاب خود در واسط بماند تا گاهی كه غله برسید و مقداری از خراج بگرفتند.

در بعضی از تواریخ نوشته اند چون فضل بن سهل كشته شد مأمون یكی را به نزد مادرش فرستاد پیغام داد كه ما را از متروكات بهره لازم است آنچه مناسب است برای ما بفرست فضل صندوقی مقفل و مختوم بدو تقدیم كرد چون مأمون سر صندوق را باز كرد در میان آن صندوقچه ای بدید كه آن نیز در بسته و مهر كرده بود چون درش را باز كرد درجی دید از آن درج حریر پاره ای بیرون آمد كه فضل بر آن نوشته بود «بسم الله الرحمن الرحیم هذا ما قضی الفضل بن سهل علی نفسه قضی انه یعیش ثمانی و اربعین سنة ثم قتل بین الماء و النار» این طالعی است كه فضل بن سهل از راه علم نجوم بر وجود خودش حكم می كند و آن حكم و خبر این است كه



[ صفحه 105]



فضل چهل و هشت سال در جهان زندگانی می كند و از آن پس در میان آب و آتش كشته می شود. مأمون و حضار مجلس از این حكم در عجب شدند و بر كمال دانش وی آفرین گفتند.

ابن خلكان می گوید چون فضل به قتل رسید مأمون نزد مادرش برفت تا او را تعزیت و تسلیت گوید و با مادرش گفت اندوه و افسوس بسیار بر فضل مدار و از فقدانش زیاده غمناك و افسرده مشو چه خداوند برای تو چون من فرزندی بر جای نهاده است كه قائم مقام او است «فمهما تنبسطین الیه فیه فلا تنقبضی عنی منه» هر چه از وی خواستی از من بخواه و هر وقت دل بدو خوش داشتی و به دیدارش شاد خاطر می شدی همان معاملت را با من مرعی دار. مادرش سخت بگریست و از آن پس گفت ای امیرالمؤمنین چگونه نالان نشوم بر پسری كه مانند تو پسری برای من تحصیل كرده است یعنی از فرط علم و دانش و صدق خدمت چنانش برگزیده و شایسته و بزرگ ساختی كه اینك خدا را برادر او خوانی و به جای او فرزند من دانی.

از این پیش در ذیل مجلدات مشكوة الادب به پاره ای حالات فضل بن سهل و برادرش حسن اشارت رفت و از این بعد نیز در مقام خود به پاره ای گذارشهای ایشان نگارش می رود.

مسعودی در مروج الذهب گوید فضل بن سهل در امورات مملكتی چنان مستولی و بر مأمون غلبه كرده بود كه مأمون خواست تا جاریه ای را كه بدو دل باختگی داشت از وی خریداری نماید مضایقه نمود و كار را بر وی تنگ ساخت از این روی او را به قتل رسانید.

ابوالفرج اصفهانی در جلد نهم اغانی در ذیل ابراهیم بن عباس صولی می گوید صولی از محمد بن صالح بن نطاح با من خبر داد چون مأمون خواست فضل بن سهل را از پای درآورد و عبدالعزیز بن عمران طائی و مونس بصری و خلف مصری و علی بن ابی سعد ذی القلمین و سراج خادم را برای انجام این مقصود مشخص گردانید این



[ صفحه 106]



خبر به فضل رسید و با مأمون آشكار ساخت و مأمون را به عتاب و نكوهش سپرد و چون فضل كشته شد و مأمون قتله ی او را به قتل رسانید این خبر از كجا به فضل پیوست گفتند ابراهیم بن عباس بدو خبر فرستاد مأمون در طلب ابراهیم برآمد و ابراهیم پنهان شد و این خبر را ابراهیم از جانب عبدالعزیز بن مروان شنیده و به فضل رسانیده بود. و از آن طرف ابراهیم مردمان را به شفاعت خود به خدمت مأمون برانگیخت اما هشام خطیب معروف بن عباس را كه از دیگران در خدمت جری و جسور بود و مأمون را تربیت كرده و چون فتنه ی ابراهیم بن مهدی در بغداد روی نمود از بغداد راه برگرفت و به خراسان برفت و خدمت مأمون را برگزید در این شفاعت اختصاص داد و هشام با این حال تقرب هر چند شفاعت نمود پذیرفتار نشد و ابراهیم پوشیده او را بدید و بپرسید هشام گفت مأمون با من وعده نهاده است كه امر تو را به طوری كه دلپذیر تو باشد انجام دهد ابراهیم گفت گمانم چنان است كه این امر نه چنان است گفت گمان تو چیست گفت محل و مقام تو در خدمت امیرالمؤمنین اجل از آن است كه تو را به چیزی وعده دهد و تو به تأخیر آن رضا دهی و امیرالمؤمنین از آن اكرم است كه به مانند تو وعده دهد و به تأخیر افكند لكن تو در حق من چیزی از وی شنیده ای كه دوستدار آن نیستی لاجرم مكروه می داری كه به من بازگوئی و مرا اندوهناك فرمائی و بدین گونه به من پاسخ دادی و احسن الله علی كل الاحوال جزائك.

می گوید هشام به خدمت مأمون رفت و حكایت ابراهیم را تا به پایان به عرض رسانید. مأمون از فطانت او در تعجب شد و از جریرتش درگذشت. می گوید این شعر را ابراهیم صولی در حق هشام گوید:



من كانت الاموال ذخرا له

فان ذخری املی فی هشام



فتی یقی اللامة فی عرضه

و انهب المال قضاء الانام





[ صفحه 107]